loading...
Autumn

:(

بک بهمنی بازدید : 33 یکشنبه 05 آبان 1392 نظرات (0)

 

دوستی تعریف میکرد دو سال پیش که رفته بودم آسایشگاه سالمندان با این خانم مواجه شدم. بابک، مسئول آسایشگاه گفت الان سه ساله اینجاست ولی حرف نمیزنه! حتی یک کلمه! پرسیدم یعنی لالِ ؟ گفتند نه، آخرین کلماتی که گفت، خداحافظی با خانواده ش بود وقتی اوردنش اینجا!!! خیلی خوب و گرم! اون روز خیلی باش حرف زدم. هیچی نمیگفت. فقط وقتی ازش پرسیدم: \" از چیزی ناراحتی که حرف نمیزنی؟\" سرش رو اندخت پایین و خیلی نا محسوس سر تکون داد! ...... گذشت... دیروز رفته بودم آسایشگاه! دیدمش! هنوز هم حرف نمیزد! گل رو بش دادم و گفتم من رو یادته؟ چیزی نگفت. خیره شده بود به دوربینم که روی دوشم بود. یه کم پیشش نشستم. وقتی خواستم برم اتفاقی افتاد که شکّه م کرد!!! سست شدم! دستام میلرزید! صداش بم و خش دار بود مثل کسایی که از خواب بیدار میشن... گفت ازم عکس بگیر!!! خیلی دست پاچه ازش این عکس رو گرفتم! هرچی بعدش باش حرف زدم دیگه هیچی نگفت!!!!

امروز صبح با این اس ام اس بابک بیدار شدم: Emad pirezane ke baat harf zad emrooz sobh mord:(

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
پاییز پنجره ای ست که از اتاق من به هوای تــــــــو باز میشود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    پاییز رو دوس داری ؟؟؟
    کـــدوم فصـــل رو بیشتر دوســـــ♥ـــــت داری ؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 151
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 5
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 16
  • باردید دیروز : 16
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 105
  • بازدید ماه : 384
  • بازدید سال : 1,410
  • بازدید کلی : 76,176