loading...
Autumn
بک بهمنی بازدید : 181 پنجشنبه 02 آبان 1392 نظرات (0)

سرمای عشق-قسمت سوم

 

استقبال گرمی از ما شد. مخصوصا که پدرش خیلی منطقی به نظر می رسید. دیگه خودتون تصور کنین که مثل همه آشنایی ها، هر کس داشت با یکی حرف می زد. همه داشتند اخلاقیات هم دیگر رو از زیر زبون هم می کشیدند بیرون و منم که مثل همه داماد ها یه گوشه کز کرده بودم و سرم پایین بود و حرفی نمی زدم. دیگه بحث یواش یواش به طرف ما کشیده شد و خلاصه بگم که 2 سال وقت گرفتم تا درس هر دومون تموم شه و منم تو این 2 سال قول دادم که یه کاری برا خودم دست و پا کنم و به قولی مرد بشم.

 

دیگه نزدیکای 12 بود که ما اومدیم خونه. وقتی نظر پدر و مادرم رو جویا شدم، اونا نظر مساعدی داشتند و کاملا معلوم بود که از خانواده طرف خوششون اومده. اتفاق جالبی که بعد از خواستگاری افتاد این بود که چون تو دانشگاه زیاد به حرف زدن ما گیر می دادند، رفتیم پیش حراست و گفتیم که ما قراره با هم ازدواج کنیم و خانواده هامون هم از جریان اطلاع دارن، پس دیگه مانع حرف زدن ما نشین، حراست هم از ما تعهد گرفت که ما حتما با هم ازدواج می کنیم و بعد راحتمون گذاشت. از اون به بعد دیگه راحت می تونستیم با هم باشیم و حرف بزنیم، بدون اینکه کسی مزاحم بشه.

 

دیگه بهانه ای نبود که ما رو از هم دیگه جدا کنه. همیشه با هم بودیم و با هم از زندگی لذت می بردیم. یادم میاد اون روزا بهم گفت : من فقط به خاطر خودته که دوستت دارم و نه چیز دیگه ای، حتی حاضرم باهات زیر چادر زندگی کنم! وقت خیلی کم بود. من باید هر چه زودتر یه کاری برا خودم دست و پا می کردم تا بتونم سر دو سال خودم رو جمع و جور کنم. با توجه به اینکه اون از من چند واحد جلوتر بود، بنابراین منم واحد های انتخابی ام رو اضافه کردم تا با هم درسمون تموم شه. رشته من هم جزو رشته های سخت بود  و واقعا خوندن می خواست. از اون روز به بعد تمام دغدغه ام این بود که یه کاری پیدا کنم. به همه دوستام پیشنهاد می دادم، ولی هیچ کدوم آهی در بساط نداشتند. آخرین نفری که پیشنهاد دادم، داداشم بود که اونم قبول کرد تا یه کار شراکتی با هم بسازیم.

 

ما یه کافه سنتی دایر کردیم و دیگه تمام وقتم پر شد. اون روزایی که کلاس نداشتم، از صبح ساعت 9 تا 12 شب مغازه بودم و روزهایی هم که کلاس داشتم، مجبور بودم بعد از کلاس سریعا برم مغازه تا بتونم جبران روز از دست رفته رو بکنم. حتی وقتی برای سر خاروندن هم نداشتم. آخر هفته هم می رفتم کتابخونه، تا بتونم درس های عقب مونده ام رو جبران کنم. دیگه زندگی ام همین بود، کار و درس و خواب! نه دوستام رو می دیدم و نه زیاد با خانواده ام می تونستم رابطه داشته باشم. من یه سال رو اینطوری گذروندم. تو این مدت وقتی از مغازه به خونه می اومدم، خود به خود چشام بسته می شد و می خوابیدم و از دنیای اطرافم خیلی غافل بودم.

 

یه روز که تو مغازه بودم، بهم اس ام اس داد که می خواد بره تهران و دیشب یه خواب بد دیده. من خیلی سریع لباس هام رو پوشیدم و رفتم دانشگاه. خوابش رو برام تعریف کرد، گفت که خواب دیدم تو راه تهران اتوبوس چپ شده و من مردم! خیلی نگران بود. این خواب منم بهم ریخت، ولی به روی خودم نیاوردم و آرومش کردم و بهش دلگرمی دادم که نگران نباش، چون دعای من پشت سرته. ولی من اون موقع غافل از این بودم که این خواب واسه من یه نشونه است، نشونه بدبختی و در به دری!

 

روز سفر فرا رسید، دل هامون داشت تاپ تاپ می زد. آخه تا اون موقع از هم دور نشده بودیم و این اولین دوری ما بود. دوباره نگران بود و من بهش دلگرمی دادم و خواستم که به اون خواب لعنتی فکر نکنه و اون راهی شد. تو مدت این دوری مدام با هم حرف می زدیم و آرام و قرار نداشتیم. بعد از یک هفته که این یه هفته برا من عین یه سال بود؛ اون برگشت ولی همون آدم سابق نبود. این سفر آغاز ناخوشی های من بود. دیگه ادا در می آورد، زود ناراحت می شد، همش دنبال بهانه بود، به همه چی گیر می داد تا اینکه سر یه ماجرایی با هم حسابی در گیر شدیم. اون گیر داده بود که تو این وضع نداریم باید یه خونه بخرم. باورم نمی شد، این همونی بود که می گفت باهات تو چادر هم زندگی می کنم، من فقط خودت رو می خوام. حسابی گیج شده بودم، دیگه کلافم می کرد. چند روز که گذشت من تازه فهمیدم چه بلایی سرم اومده...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
پاییز پنجره ای ست که از اتاق من به هوای تــــــــو باز میشود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    پاییز رو دوس داری ؟؟؟
    کـــدوم فصـــل رو بیشتر دوســـــ♥ـــــت داری ؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 151
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 78
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 89
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 164
  • بازدید ماه : 132
  • بازدید سال : 1,158
  • بازدید کلی : 75,924