loading...
Autumn
بک بهمنی بازدید : 253 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (0)

ﮐﻔﺶ ﮐﻮﺩﮐﻲ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﺩ . ﮐﻮﺩﮎ ﺭﻭﯼ ﺳﺎﺣﻞ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺩﺯﺩ ...
ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺗﺮ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺻﯿﺪ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺭﻭﯼ ﻣﺎﺳﻪ ﻫﺎ ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﯾﺎﯼ ﺳﺨﺎﻭﺗﻤﻨﺪ ...
ﺟﻮﺍﻧﻲ ﻏﺮﻕ ﺷﺪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻧﻮﺷﺖ: ﺩﺭﻳﺎﻱ ﻗﺎﺗﻞ ...
ﭘﻴﺮﻣﺮﺩﻱ ﻣﺮﻭﺍﺭﻳﺪﻱ ﺻﻴﺪ ﻛﺮﺩ ، ﻧﻮﺷﺖ : ﺩﺭﻳﺎﻱ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ
ﻣﻮﺟﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺷﺴﺖ .
ﺩﺭﯾﺎ ﺁﺭﺍﻡ ﮔﻔﺖ :
"ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺍﻋﺘﻨﺎ ﻧﻜﻦ ﺍﮔﺮﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺎﺷﯽ"

بک بهمنی بازدید : 43 پنجشنبه 05 دی 1392 نظرات (0)

هیـــــچ گاه"

به خاطـــــر "هیـــــچ کـــــس"

دســـــت از "ارزشــــهایت" نکـــــش...
...
چــــون ....

زمانــــی که اون فـــــــرد از تــــو دســـــت بکشــــد،

تــــو مــــی مانـــی و یـــک ..... " مـــن" بــــــی ارزش

بک بهمنی بازدید : 42 جمعه 10 آبان 1392 نظرات (0)

نگران فردایت نباش ... . !
خدای دیروز و امروز ... .
خدای فردا هم هست ... .
ما اولين باراست بندگي ميكنيم ... .
ولي ... .
او قرنهاست خُدايي ميكند ... .
اعتماد كن به خدايي اش ... .

بک بهمنی بازدید : 51 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

نامه فریدون فرخزاد به یک فا*حشه
..
..
..
..
..
..
..
..
..
..
اندیشیدن به تو رسم، و گفتن از تو ننگ است!
اما میخواهم برایت بنویسم
شنیده ام، تن می فروشی، برای لقمه نان!
… چه گناه کبیره ای…!
میدانم که میدانی همه ترا پلید می دانند،
من هم مانند همه ام
راستی روسپی!
از خودت پرسیدی چرا اگر در سرزمین من و تو،
زنی زنانگی اش را بفروشد که نان در بیارد رگ غیرت اربابان بیرون می زند !!
اما اگر همان زن کلیه اش را بفروشد تا نانی بخرد
و یا شوهر زندانی اش آزادشود این «ایثار» است !
مگر هردواز یک تن نیست؟
مگر هر دو جسم فروشی نیست؟
تن در برابر نان ننگ است…
بفروش ! تنت را حراج کن…
من در دیارم کسانی را دیدم
که دین خدا را چوب میزنند به قیمت دنیایشان
شرفت را شکر که اگر میفروشی از تن می فروشی
نه از دین .
شنیده ام روزه میگیری،
غسل میکنی،
نماز میخوانی،
چهارشنبه ها نذر حرم امامزاده صالح داری،
رمضان بعد از افطار کار می کنی،
محرم تعطیلی.
من از آن میترسم که روزی با ظاهری عالمانه،
جمعه بازار دین خدا را براه کنم، زهد را بساط کنم،
غسل هم نکنم،
چهارشنبه هم به حرم امامزاده صالح نروم،
پیش از افطار و پس از افطار مشغول باشم،
محرم هم تعطیل نکنم!
فا*حشه !!
دعایم کن …

بک بهمنی بازدید : 67 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

بعضيـــا رو نبـــايد ديــــد ؛ بعضيــــا رو بـــايد بخشيـــد ؛

از بعضيـــا بايـــد حـــذر کـــرد ؛

بعضيـــا رو بـــايـد فقـــط دوستـــشـــون داشـــته باشــــی ؛

بعضيـــا رو بـــايــد بـــراشون جــــون داد ؛ ....

ولـــی از هيـــچ کســـی نبـــايد انتــــظار داشــــت !

بک بهمنی بازدید : 109 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

پتو رو خودم انداختم و زیرش به خودم پیچیدم..
بعد از سقط..با هر نزدیکی..س*کس..درد بدی میگرفتم..
طبق همه ی اوناییکه بعد از انزالشون بساطشونو جمع میکردن و برن منتظر بودم که بره..
اما هیچ صدایی نمیومد..نه صدای لباس پوشیدنی..نه صدای پایی..نه صدای دری...
فقط و فقط صدای نفس های تند و دمادم خودم رو میشنیدم...
همچنان هم زیر پتو بودم..
چند دقیقه ای صبرکردم..
باز صدایی نیومد..
عصبی شدم...
از زیر پتو اومدم بیرون..
دیدم کنارم دراز کشیده...
به سقف خیره شده...
- تو چرا هنوز اینجایی ؟
- خودت چی فکر میکنی ؟
- با این حرکت دو برداشت میتونم بکنم : 1.تنت میخاره هنوز..2.تازه کاری
- تازه کار نیستم..یه بار هم اومده بودم پیشت اگه یادت باشه
-نچ یادم نیست..پس تنت میخاره...من دیگه حالشو ندارم..بزن بیرون..( با اینکه یادم بود)
- تنم میخاره..اما نه برای س*کس دوباره..تنم میخاره از دنیای خودم بیام بیرون..تنم میخاره برای بیرون ریختن درد ...
- وایسا وایسا !! این ــــــ..س شعرا رو واسه من شر و ور نکن...حال و حوصله ندارم..درکشم ندارم..یهو دیدی زدم تو پرت..گریه ات در اومد
بدون توجه به حرفام ادامه داد...
سفره ی دلشو باز کرده بود..
فکر میکردم هیچ غمی به بزرگی غم من نیست...
خودت از خونه بزنی بیرون خیلی بهتر از اینه که از خونه بندازنت بیرون...
احمقانه است همه چیو در اختیارت گذاشته باشن و داشته باشی و همه چیتو خودت توسط خودت از دست بدی...
اما پر از خاری و ذلته..همه چیو خودت با دستای خودت بدست آورده باشی و کسیکه فکرشم نمیکنی همه چیتو یه شبه ازت بگیره
غرورت بشکنه خیلی سخته اما اگه خرد بشه یعنی خودکشی...!!
هدف زندگیت عوض بشه و بشه انتقام قابل تحمله..اما بی هدف زندگی کنی یعنی ته ته ته غیرتحمل بودن !!
سخته دوری از کساییکه میدونی همیشه به یادتن ..مثل خانواده ات...اما وحشتناکه به یاد کسایی بودن که میدونی حتی یک ثانیه هم به فکرت و به یادت نیستن...مثل خانواده اش...
مردونگی میخواد خودت به تنهایی بتونی از پس همه کارات بر بیای...اما مرد رو داغون میکنه حتی با مردونگی مردونگیش نتونه کاری از دستش بربیاد...
....
خیلی دلم میخواست برای ابراز هم دردی هم که شده..بغلش کنم..نوازشش کنم...اما..
فقط تونستم یه نخ سیگار بهش تعارف کنم...
وقتی رفت...انقدر تو فکر بودم که اصلا خودمو و دنیامو فراموش کرده بودم...
همیشه به خوب تر نگاه میکردم..ولی هیچوقت به بدتر نگاه نکردم و بگم خدایا شکرت که من اینجور نشدم.. !!!
همیشه میگفتم اونو ببین چه کاره شده من چه کاره شدم !! اون سالمه و سالم زندگی میکنه و من چقدر....
شب داغونی بود...
قدر خوبیات..قدر سلامتیت...قدر خانواده ات..قدر تک تک داشته هات و نداشته هاتو بدون...
.....

 

نویسنده

امضا : Hospice Screams

بک بهمنی بازدید : 50 پنجشنبه 09 آبان 1392 نظرات (0)

شیر و رفقاش نشستـہ بوבטּ

مشروب میخورבטּ و خوش میگذرونـבטּ

بیـטּ صحبت

شیره نگاهے بـہ ساعتش مینـבازه و میگـہ :

"اُه! اُه ساعت 11 شـבه

بایـב برم ! خانم خونـہ منتظره"

گاوه پوزخنـבے میزنـہ و میگـہ :

"زטּ ذلیلو نگاه

اבعاتم میشـہ سلطاטּ جنگلے !"

شیر لبخنـב تلخـے میزنـہ و میگـہ :

"توے خونـہ یـہ شیـــر منتظرمـہ ! نـہ یـہ گاو"

درباره ما
پاییز پنجره ای ست که از اتاق من به هوای تــــــــو باز میشود
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    پاییز رو دوس داری ؟؟؟
    کـــدوم فصـــل رو بیشتر دوســـــ♥ـــــت داری ؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 151
  • کل نظرات : 17
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 5
  • آی پی امروز : 51
  • آی پی دیروز : 11
  • بازدید امروز : 59
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 134
  • بازدید ماه : 102
  • بازدید سال : 1,128
  • بازدید کلی : 75,894