شکست سکوتم
اینک درخت های بارور باور
در مسیر جاده های نمناک عشق سیاه پوشیدند
و ما هر کدام کوله بار جوانی دیگری بر دوش
از شیب تند عاطفه
با پاهایی چوبین
و دست هایی چون پیچک
و چشم هایی متورم از حجم عشق می گذریم
** ** **
انگار در ادامه ی این راه
چیزی نمانده است جز مشتی خاکستر
آنسان که زیر پوشش خاکستر
چیزی نمانده است جز خاکستر
** ** **
ما ناگزیزیم متوقف شویم
روی عقربه های سیاه ساعت
عصا به دست
یا ناگزیریم که برگردیم
و سالهای کشنده ی عادت را
به سوگ بنشینیم
مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
نظرسنجی
پاییز رو دوس داری ؟؟؟
کـــدوم فصـــل رو بیشتر دوســـــ♥ـــــت داری ؟؟؟
آمار سایت